مجله نوجوان 249 صفحه 16
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 249 صفحه 16

از لابلای کتابها سین. حسینی محبت ابوهریره، هر روز به خدمت مصطفی ـ صلیالله علیه ـ آمدی. گفت: «یا ابا هریره! هر روز میا تا محبت، زیادت شود.» به دیدار مردم شدن عیب نیست و لیکن نه چندان که گویند: بس اگر خویشتن را ملامت کنی ملامت(1) نباید شنیدن ز کس گلستان سعدی مهتران مهتران جهان همه مُردند مرگ را سر، همه فرو کردند زیر خاک اندرون شدند آنان که همه قصرها بر آوردند از هزاران هزار نعمت و ناز نه به آخر به جز کفن بُردند؟ رودکی ابوبکر ورّاق ـ قدس سرّه ـ گفته است: «اگر طمع را پرسند که پدرت کیست؟ گوید: شک در مقدّرات کردگاری.» بهارستان جامی زنگ مدرسه از همه بدتر صدای زنگ مدرسه بود. هرگز ژولیت آدام از دست «این صدای جهنمی» به اندازهی من عذاب نکشید. این صدا خیالم را میبُرید. ذوقم را میشکافت. شورم را می نشاند. در کیف مدرسه پنهان میشد. با من به خانه میآمد و فراغتم را میآزرد، وجودی پیدا داشت؛ به خوابم میآمد. این صدا درس شتاب میداد، و ترس دیر رسیدن، هرگز کافکا به اندازهی من این ترس را نچشید، از در و دیوار میشنیدم: «مدرسهات دیر شد.» و وای به حالم اگر نرسیده به مدرسه صدای زنگ بلند میشد، صبح، در برف زمستان هم برابرِ درِ بستهی مدرسه میماندم تا باز شود، امّا سالی یک بار، صدای زنگ مدرسه را اشارت خوش بود و بشارت میداد؛ پایان آخرین روز سال، پیش از تعطیلات بزرگ تابستان. اتاق آبی ـ سهراب سپهری الهینامه الهی! هر چه مرا از دنیا نصیب است، به کافران ده، و آنچه مرا از عُقبی نصیب است، به مؤمنان ده! مرا در این جهان، یاد و نام تو بس، و در آن جهان دیدار و سلام تو بس. خواجه عبدالله انصاری

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 249صفحه 16