مجله نوجوان 146 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 146 صفحه 25

پدربزرگها و مادربزرگهایی را ببینم که یا بر روی صندلی چرخ دار یا شکسته و خمیده به امید شفاعت تو از راههای دور زائرت شده­اند. دلم می­خواهد دستان پیرنشان را ببوسم، پاهای پینه بسته­شان را نوازش کنم، بر تُرُک پوستشان مرهم بگذارم. دلم می­خواهد برای کبوترانی که به حرمت پناه آورده­اند دانه بریزم. دلم می­خواهد زائرت باشم! ولی زیارت تو توفیق می­خواهد. به همّت نیست که دعوت می­خواهد. باید که دل شکسته بود تا تو عنایتی کنی. باید که دردمند بود تا توجهی کنی. آن کسی که می­آید به پای خود نمی­آید، به راه دل می­آید و راه دل برای هر کسی گشوده نیست. آنجا دروازه آسمان است. آستانه آسمان حرمت دارد. ولی من دعوت نشده بودم. من راه به آنجا نداشتم، تلاش کردم که بیایم ولی نشد. به هر دری که زدم برایم بسته بود. هر سعیی که کردم بیهوده بود. نمی­دانم چرا ولی من هرچه کردم در افق نگاه تو قرار نگرفتم. قرار گرفتن در افق نگاه تو توفیق می­خواهد. حالا دلم شکسته است. حالا دردمندم. آن روز که می­خواستم بیایم حاجات زیادی داشتم و می­خواستم تو شفیع من شوی تا به حاجاتم و آرزوهایم برسم ولی امروز یک حاجات بیشتر ندارم؛ اینکه مرا بطلبی. امروز حاجت من تویی و تنها تو می­توانی مرا حاجت روا کنی .می­خواهم که زائرت باشم. به حرمت پرواز کبوتران، به حرمت قدمهای زائرانت، به حرمت دل شکستۀ بیمارانی که پنجرۀ فولادت دخیل بسته­اند، به حرمت این روز که روز میلاد توست قَسَمت می­دهم مرا هم دعوت کنی، دلم می­خواهد زائرت باشم!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 146صفحه 25