مجله نوجوان 212 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 212 صفحه 4

حامد قاموس مقدم سالی که کارگر داشتیم! استقبال از نوروز مانند هر چیز دیگری، قوانین مخصوص به خودش را دارد که مهمترین آنها خانه تکانی است. شاید این عمل برای شما چندان مهم نباشد ولی در خانۀ ما خانه تکانی از سبزۀ شب عید هم مهمتر بود. هر سال اسفند ماه برای گرامیداشت سال نو باید خانه را از ته زیرزمین تا بالای خرپشته چنان می‏تکاندیم که هیچ غباری در هیچ سوراخی باقی نمانده باشد. آن وقتها هنوز آپارتمان نشینی مد نشده بود. البته الآن هم که آپارتمان نشینی باب شده است باز هم قوانین نوروزی پابرجاست فقط فرقش این است که به جای سه طبقه ساختمان فقط مجبور هستیم واحد خودمان را بتکانیم و با 29 واحد دیگر کاری نداریم! قبل از اینکه خانۀ حیاطدارمان، حیات خود را از دست بدهد و تبدیل به این مجتمع سی واحدی بشود یعنی دقیقاً دمدمای عید، مادرم از روی چهارپایه‏ای که به بیش از سه پایه‏اش نمی‏شد اعتماد کرد، افتاد و دستش شکست به همین دلیل طبق توصیۀ زن دایی که معمولاً فرد آوانگارد یعنی پیشروی خانوادهبه حساب می‏آمد قرار شد کارگر بگیریم تا خانۀمان را تکان تکان بدهد. اتفاقاً خود زن دایی هم یک کارگر داشت که بعضی اوقات برای نظافت به خانۀ دایی اینها می‏رفت. خلاصه مادرم با کلی التماس، با یک چشم اشک و با چشم دیگر خون، زیر بار ننگ کارگر آوردن رفت! البته برای اینکه بیش از حد آتو دست زن دایی نداده باشد، به یکی از همسایه‏ها سپرد که یک کارگر‏تر و فرز و‏تر تمیز برای خانۀ ما پیدا کند. عصمت خانم یعنی همان همسایۀ مذکور هم دید چه کسی بهتر از برادرش می‏تواند پیدا کند؛ هم‏تر و فرز بود و هم تازه از سربازی آمده بود و صبح تا شب در کوچه ول می‏گشت و تخمه کدو می‏شکست وپوستش را فوت می‏کرد توی هوا! بدین ترتیب آقا تیمور که دوست داشت بهنام صدایش کنند برای نظافت پا به خانۀ ما گذاشت! آقا تیمور که دوست داشت بهنام صدایش کنند هیکل ردیفی داشت و از آنجایی که سربازی‏اش به تازگی تمام شده بود، هم ورزیده بود و هم کله‏اش مانند سبزۀ شب عید تازه جوانه زده بود. بعد از اینکه آقا بهنام یک قوری چای را با دو جعبه کلوچه لاهیجان نوش جان کرد مــادرم بــرای اینکه غیــــرمستقیم او را متوجه کند که برای نظافت به خانۀ ما آمده است، نه برای شکم چرانی به من گفت: اکبر جان ببین آقا تیمور برای کارشون چی لازم دارن! و با چشم و ابرو به من فهماند که زودتر باید او را راهی کارش کنم. آقا تیمور که متانت از سر و رویش می‏پاشید گفت: مادر جون! کوچیک شما بهنام هستم. اگر این اکبر آقای شما زودتر برام پودر رختشویی و مایع سفید کننده، یک لگن آب و یک تکه ابر بیارن من هم کارم رو با شستن این دیوارا شروع می‏کنم. از آنجایی که هر سال وردست مادرم بودم به سرعت اقلام مورد نیاز را آماده کردم ولی آقا تیمور یعنی آقا بهنام در حال تماشای یک فیلم سینمایی بود. به همین دلیل مجبور شدم تلویزیون را جابجا کنم تا هنگامی که داشت دیوار را پاک می‏کرد بتواند ادامه فیلمش را ببیند! خوبی فیلم این بود که اکشن بود

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 212صفحه 4