مجله نوجوان 212 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 212 صفحه 25

نمی‏آید و دوست دارم بیشتر توی حاشیه باشم! مثل تو نیستم که با این سن و سالت خجالت نمی‏کشی و همه‏اش دنبال شهرت هستی. آدم خوب نیست اینقدر شهرت‏دوست باشد که! برای پیرمردی به سن و سال تو زشت است. حالا اگر 18-19 سالت بود، می‏گفتیم جوان است و نمی‏فهمد! خلاصه سرت به زندگی‏ات گرم باشد. چه کار به سال نوی مردم داری پیرمرد؟؟! - نوئل جان! خیلی ناراحت شدم که گفتی با مرکب سیاه لباسهایت را خال خالی کرده‏اند! عجب آدمهایی توی دنیا پیدا می‏شود! هیچ فکر نمی‏کنند زشت است لباسهای یک پیرمرد پا به سن گذاشته و جا افتاده را مثل کفشدوزک کنند. به هرحال آدم مردم‏آزار توی دنیا زیاد پیدا می‏شود. نه! فکر نکنم قضیه حسادت باشد. مرد حسابی تو چقدر حسادت حسادت می‏کنی؟؟! آخر مگر تو چی داری جز یک سورتمۀ داغان و قراضه و یک دست لباس خال خالی کفشدوزکی؟؟! من که می‏گویم سرت به کار خودت باشد و اینقدر دردسرهای دنیای شهرت را سر پیری برای خودت جفت و جور نکن! خلاصه من بهت گفته باشم که لباسهای قرمزم را برای سال دیگرت بهت قرض نمی‏دهم ها! باز گفت حسادت! عزیز من حسادت چیه؟ می‏گویم که مردم کشور ما اینقدر التماس می‏کنند که حاجی فیروز، عید نوروز بیا تا ما استقبال شدیدی ازت به عمل بیاوریم و روی بابانوئل را کم کنیم. می‏گویم چکار به کار یک پیرمرد دارید؟! من از شهرت و این حاشیه‏هایش خوشم نمی‏آید. بگذارید این پیرمرد هم دلش به این چیزها خوش باشد و بروید از عیدتان نهایت عشق و حال را ببرید و کـاری هـم بـه کار مـن نداشتــه باشید! قضیۀ لباسهای قرمز من هم این است که به سایز تو نمی‏خورند عزیز من. لباسهای یک مانکن باید با لباسهای یک انسان بدهیکل و بدفرم فرق داشته باشد یا نه؟؟! خلاصه آن خالها هم پاک نمی‏شوند، بیخودی خودت را اذیت نکن. وایتکس و سفیدکننده هم که رویش بریزی بدتر لباسهایت ابر و بادی می‏شود می‏رود پی کارش! بی‏خیال نوئل جان! پارچۀ قرمز هم خیلی گران شده است. من آن هفته رفته بـــودم بـــازار. اصـلاً مگـــر مــی‏شـد پــارچۀ قــرمــز خــرید؟؟! خلاصه گیـر دادیها! می‏گویم خودت را مثل من بــازنشسته کـــن، بگـــو چـشـــــــــم! - نوئل جان دلم گرفته است. چیزی به عید نمانده است. همه جا پر از سبزه و ماهی گلی و سمنو و سنجد و شیرینی و مشک و عود و گل و سنبل است ولی من را این گوشه به حال خودم ول کرده‏اند و رفته‏اند. انگار نه انگار حاجی فیروزی باید بیاید توی خیابانها و دایره زنگی بزند و بشکن بیندازد و برقصد! صفا هم صفای قدیم. عجب آدمهای بی‏معرفتی می‏بینی ها! اگر جنبه داشته باشی می‏خواهم بهت بگویم خوش به حالت که اینقدر مردم تو را تحویل می‏گیرند. حالا لوس نشوی ها! ای روزگار... اشکال ندارد. خدا کند همۀشـــان ســـال خوبی داشتـه باشنـد و بهشان خوش بگذرد ولی تو هم حتماً حرف من را جدی بگیر و خودت را بازنشسته کن! لباسهایت هم که دیگر خیلی ضایع شده‏اند. سن و سالی ازت گذشته است. یهو می‏بینی یک زمستان هم سینه پهلو کردی و مردیها! ازما گفتن بود!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 212صفحه 25