مجله نوجوان 234 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 234 صفحه 19

مدیر نگاهی از مدل به بدن اصلی عمه کاترین در محفظه انداخت . و برآشفت : "این ، این کاملاً غیر قانونی است !" آقای مدیر این دو نفر که روت و فرانک آربو نام دارند احتمالاً به زمین رفته و مدل عمه ام را به اینجا آورده اند و طوری برنامه ریزی اش کرده اند که همۀ دارایی هایش را به آن ها ببخشد ! فرانک گفت : "آه ارباب جک ، چطور می توانید چنین خبر وحشتناکی بگویید !" روت به مدیر گفت : "آقا ، اشتباه شده است !" مدیر گفت : "کسی از ترمینال خارج نشود تا این قضیه روشن شود ." بعد دستور داد تا فرم ها و یادداشت های سفری عمه ام را بیاورند و عمه کاترین را از محفظه به اتاق بهبود ببرند . دقایقی بعد که مدیر کاغذها را بررسی کرد ما هم به اتاق بهبود رفتیم . مأمور سفر ، عمه کاترین را بیدار کرد . ابتدا عمه کاترین یک چشمش را باز کرد و بعد دیگری را و به چهره های بالای سرش نگاه کرد . اولین صورتی که شناخت من بودم . فریاد زد : "جک استیونسن ! آه ! سرانجام به سیارۀ مزخرف شما رسیدم . احساس می کردم تا ابد در حال سفر خواهم بود !" بعد آربوها را دید و متعجب گفت : "شما دو تا اینجا چه می کنید ؟ مگر قرار نیست از معادن من در آلفا مراقبت کنید ؟" با شنیدن این جمله مدیر ویاکد دستور داد آربوها دستگیر شوند . به عمه کاترین گفت : "در واقع شما اصلاً آلفا را ترک نکرده اید !" عمه کاترین عصبانی بود : "البته که ترک نکرده ام . من حالا در مدلم هستم !" - معذرت می خواهم خانم دوونتر . ولی متأسفانه مدل شما هم اینجا در آلفاست ! و اینجا بود که چشم عمه کترین به مدلش افتاد . دو عمه کاترین به یکدیگر خیره شدند . عمه کاترین واقعی گفت : "خوب ، این چه معنی ای دارد ، من تا حالا چنین چیزی ندیده بودم ! البته این مدل شبیه خیلی خوبی از من درآمده است . یک زن خوش تیپ !" به مدلش گفت : "حال شما چطور است ؟" مدل عمه کاترین جواب نداد . اطلاعاتش خالی شده بود که البته به موقع بود . 11 پدر گفت : "خوب جک . برایمان از سفرت به آلفا بگو . عمه کاترین کی با ابر موشک می آید ؟ ما با هم از ترمینال ویاکد به خانه آمدیم؛ و در اتاق نشیمن دور هم نشسته بودیم؛ مامان ، بابا ، ژان و من . - پدر ، عمه کاترین به زمین نمی آید و قرار نیست معادنش را بفروشد. مامان پرسید : "چه باعث شد نظرش عوض شود ؟" - قصد نداشت برای همیشه به اینجا بیاید فقط می خواست با ویاکد سری به ما بزند . همه گفتند : "چی ؟" گفتم : "قصه اش طولانی است !" ژان گفت : "ماجرا را تعریف کن" من هم همۀ ماجرای سفرم به آلفا را برایشان تعریف کردم . همه شان ساکت بودند . مامان گفت : "چه ماجرای وحشتناکی . شانس آوردی که زنده ماندی ! پدر گفت : "ما به تو افتخار می کنیم . آن ها باید امور ویاکد را جدی تر بگیرند ، باید بیشتر مواظب باشند تا مدل ها را ندزدند یا کلاه برداران آن ها را طبق میل خود برنامه ریزی نکنند . این موضوع خطرناک ترین ماجرایی بود که تا به حال شنیده ام . - امیدوارم آربوها را به زندان انداخته باشند . - آن ها حالا در زندان هستند مامان ! - جک من جادوگر نیستم ، ولی نگفتم سفر کردن با ویاکد خیلی عجیب و غریب است ! ؟ مادر گفت : "تو درست گفتی ، ولی اگر جک نمی رفت خدا می داند سر عمه کاترین چه می آمد ! - الآن ، حالش چطور است جک ؟ - حالشان خوب است پدر ، دوباره ادارۀ معادن را دست خودش گرفته است . احتمالاً برای کریسمس اینجا می آید . ژان گفت : "نمی تواند خودش را برای کریسمس اینجا برساند ." خندیدم : "با ابر موشک نمی آید می خواهد با ویاکد به اینجا بیاید ." حیرت زده نگاهم کردند . پدر پرسید : "چرا ؟" - می گوید : سفر باویاکد از سایر روش ها راحت تر است . اول مادر خندید و بعد همۀ ما زدیم زیر خنده . بعد پدر گفت که عمه کاترین راست می گوید . ویاکد با وجود مشکلاتی که ممکن است داشته باشد ایمن ترین و کوتاه ترین راه مسافرت است . با پدر موافقم . آهسته دستم را به بالای پشت سرم بردم کاملاً صاف بود . پایان دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 22 پیاپی 234 / 21 شهریور 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 234صفحه 19