مجله نوجوان 234 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 234 صفحه 31

بلندی گفت : "پهلوان ! حال که چنین است ما هم مشتاق هستیم که شاهد زورآزمایی تو با این فیل غول پیکر باشیم . . . برای ما هم مایۀ مسرت و خوشحالی خواهد بود که یکبار دیگر شاهد زورآزمایی پهلوان دیارمان با این غول چهارپا باشیم !" اطرافیان حاکم در سکوتی سنگین فرو رفتند . کسی را یارای مخالفت با خواستۀ حاکم نبود . پهلوان ، گامی پیش گذاشت و گفت : "هر چه امر حاکم بزرگ باشد ، من نیز حاضرم !" ناگهان نمایندۀ پادشاه دهلی پیش دوید و در مقابل حسین میرزا تعظیمی کرد و با صدایی که پر از التماس و ترس بود . گفت : "قربانتان شوم ! بندۀ حقیر خواهش می کنم از این امتحان شوم بگذرید ! این فیل ، پهلوان دیار شما را زیر پاهایش له خواهد کرد . او هنوز جوان و قوی است به او رحم کنید ! این فیل به کسی که در مقام مقابله با او برآید . رحم نخواهد کرد ." حسین میرزا منتظر بود تا شاید خود پهلوان از این فرصت استفاده کند و بگوید به علت خواهش نمایندۀ پادشاه دهلی از مبارزه با فیل کنار می کشد؛ اما وقتی دید پهلوان با چهره ای برافروخته و مصمم ایستاده و آمادۀ مبارزه است ، گفت : "اما پهلوان ما عادت ندارد از حرفی که می زند برگردد ! او از روی پرگویی این حرف را نزده است . لابد به قدرت خودش ایمان دارد که چنین ادعایی می کند . پس بگذارید این مبارزه انجام شود !" دیگر چاره ای نبود . اطرافیان حاکم با اضطراب فراوان آمادۀ تماشای این مبارزه شدند . پهلوان محمد مالانی ، آستین ها را بالا زد . گرز آهنینش را به دست گرفت ، اما همین که خواست وارد میدان شود ، حاکم با کنایه فریاد زد : "پهلوان ! کشتی گرفتن با این فیل با داشتن گرز گرانی چون گرز تو ، چندان هنر نیست ! حیوان از داشتن چنین سلاحی بی بهره است ! خوب است مبارزه عادلانه باشد ! اگر می توانی گرز را به زمین بگذار و با نیروی بازوی خودت با او مبارزه کن ! اگر نه سر جای خودت باز گرد که جای امن تری است !" پهلوان گرز سنگینش را روی زمین گذاشت و فریاد زد : "هر چه امر شما باشد ! نیروی من در بازوهایم است . نه در این گرز ! به خدا توکل می کنم تا بتوانم در این مبارزه پیروز شوم . . ." ترس و وحشت اطرافیان حاکم چند برابر شد . آن ها شیفتۀ پهلوان بزرگ شهرشان بودند و می دانستند که پهلوان می تواند با یک ضربۀ گرز حتی یک صخره را هم خرد کند؛ اما حالا پهلوان با دست خالی به مبارزه با این حیوان بزرگ می رفت . پهلوان ، مقابل فیل رسید و چشم در چشم حیوان دوخت ، فیل با دیدن او خرطومش را به هوا بلند کرد و نعره ای کشید . بعد ناگهان چند قدم جلو آمد و خرطومش را دور کمر پهلوان حلقه زد فیل چنان سریع این کار را کرد که پهلوان غافلگیر شد . صدای جمعیت به هوا بلند شد : "وای !" فیل سعی کرد پهلوان را به هوا بلند کند و محکم بر زمین بکوبد . اما بدن پهلوان ورزیده و سنگین بود . پهلوان با دو دست خرطوم فیل را چسبید و سعی کرد خود را از بند خرطوم فیل آزاد کند ، اما فیل قوی بود پهلوان احساس کرد که هر دو پایش از زمین بلند شد . برق عاج فیل را خیلی نزدیک تر به خود لمس کرد . فیل در تلاش برای بلند کردن پهلوان ، کمی توان خود را از دست داده و از فشار خرطومش کاسته شد . این فرصت خوبی برای پهلوان محمد بود که با تلاشی تند و با مهارت ، خودش را از خرطوم فیل رها کند . فیل که رقیبب از چنگش گریخته بود ، چرخی زد تا دوباره او را پیدا کند ! اما پهلوان به سرعت به پهلوی فیل پرید آرام و مطمئن در زیر پای جلویی فیل روی زمین نشست . سپس پای حیوان را بغل گرفت ، نیم خیز شد و فریاد بلندی کشید و با تمام توان پای حیوان را از روی زمین بلند کرد : - یا علی ! فیل که انتظار چنین حرکتی را نداشت ، ناگهان تعادلش را از دست داد و همراه با پهلوان روی زمین غلتید . فریاد شادی اطرافیان حاکم به هوا برخاست . فیل با حالت خنده داری روی زمین افتاده بود . صدای آفرین - آفرین همه به آسمان دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 22 پیاپی 234 / 21 شهریور 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 234صفحه 31