مجله نوجوان 234 صفحه 32
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 234 صفحه 32

بلند شد . حسین میرزا با دهانی باز به این صحنه نگاه می کرد و در دلش به پهلوان محمد آفرین می گفت . پهلوان غرق در عرق بود . نفس نفس می زد و با رضایت خاطر رو به جمعیت می خندید . حسین میرزا دستی به سر و روی او کشید و گفت : "احسنت ! انصافاً که این کار فقط از کسی چون تو بر می آید !" اما در آن سو خبرهایی بود : فیل بان ها ، سعی کردند فیل خشمگین را آرام کنند . آن ها به فیل کمک کردند تا از جا بلند شود . بعد زنجیر های محکم آوردند و پاهایش را به زمین بستند . نمایندۀ پادشاه دهلی از شدت تعجب نمی دانست چه بگوید .اگر چنین صحنه ای را با چشمان خودش نمی دید ، باور نمی کرد . او نزدیک پهلوان آمد و گفت : "در تمام عمرم مردی به قدرت تو ندیده بودم ! اما . . . . از این پس باید خیلی مراقب خودت باشی ! تا وقتی که در این اردوگاه هستی و این فیل هم اینجاست ، نباید چشم از این حیوان برداری؛ چون این حیوان کینۀ تو را به دل گرفته و تا از تو انتقام نگیرد ، آرام نخواهد گرفت ! حتی ممکن است همین امشب به سراغت بیاید !" برای پهلوان خیلی عجیب بود که حیوانی کینۀ انسانی را به دل بگیرد . اما حرف نمایندۀ پادشاه دهلی را پذیرفت ، چون او در این باره بیشتر از پهلوان می دانست . آن شب ، پهلوان دائم به فکر حرف نمایندۀ پادشاه دهلی بود . آیا ممکن بود فیل واقعاً به فکر انتقام از او باشد ؟ هنوز ساعتی از شب نگذشته بود که فکری به خاطر پهلوان رسید ، از بستر برخاست . سپس چند عدد متکا به جای خودش گذاشت و روی آن را با پارچه ای پوشاند . از دور چنان بود که انگار یک نفر در بستر خوابیده است ! بعد پهلوان در گوشه ای کمین کرد و منتظر آمدن فیل ماند . ساعتی از شب گذشت . تمام اردوگاه در خواب بود . آوای جیرجیرک ها فضای اردوگاه را پر کرده بود . ناگهان فیل که همه را در خواب می دید زنجیرها را پاره کرد و با قدم های تند و با شتاب خودش را به خیمۀ پهلوان رساند . مستقیم به سمت بستر پهلوان رفت و خودش را روی آن انداخت . پهلوان که از بیرون خیمه همه چیز را زیر نظر داشت ، ناگهان طناب های خیمه را کشید و خیمه روی فیل آوار شد . فیل که از همه جا بی خبر بود . دست و پایش را گم کرد خواست خودش را بیرون بکشد ، اما تلاشش باعث شد که طناب های خیمه به سر و کله و دست و پایش بپیچد و اسیر شود . در همین هنگام پهلوان از راه رسید و با قفل و زنجیرهایی که از قبل آماده کرده بود دست و پای فیل را بست . صبح زود بعد ، اولین نفری که جای خالی فیل را دید ، فریاد زد : برخیزید ! فیل از پهلوان محمد انتقام گرفت . . . فیل پهلوان محمد را به قتل رسانده است . . . اثر ردّ پای فیل به سمت خیمۀ پهلوان است . . . همه ، وحشت زده به سمت خیمۀ پهلوان محمد دویدند تا جنازۀ او را خارج کنند .اما با دیدن صحنه ای عجیب ، همگی در جا خشکشان زد . فیل آرام روی زمین نشسته بود . پهلوان هم در کنارش بود . پهلوان دست بر سر فیل می کشید و در دهان فیل میوه می گذاشت . فیل هم آرام و با لذت میوه ها و غذا را می خورد و با مهربانی به پهلوان محمد چشم دوخته بود . فیل ، رام مهربانی پهلوان شده بود . در حدود قرن نهم هجری ، پهلوانان بسیاری در سرتاسر ایران وجود داشتند . در این عصر ، یکی از حاکمانی که علاقۀ بسیاری در کشتی پهلوانی داشت ، سلطان حسین میرزا بایقرا بود . پایتخت او هرات ، تبدیل به مرکز کشتی های پهلوانی شده بود . پهلوانان بسیاری از سرتاسر ایران برای کشتی گرفتن به هرات می آمدند . پهلوان محمد مالانی یکی از پهلوانان بزرگ و نامدار و مردم دار این زمان بود . دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 22 پیاپی 234 / 21 شهریور 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 234صفحه 32