مجله نوجوان 78 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 78 صفحه 6

خسرو آقایاری قسمت هشتم پهلوان ملاعلی سیف شیرازی تمام افسران و درجه داران ارشد ، توی راهرو به صف شده بودند . سرهنگ دستهایش را به پشتش زده بود و مدام در طول راهرو قدم می زد . همه خبردار ایستاده بودند . - بی عرضه های حیف نون ، پس شما دیشب ، کدام گوری بودید؟ تو حوزه فرماندهی من یک مشت پاپتی ، قانون شکنی می کنند و آنوقت شماها به من گزارش دروغ می دهید؟! یعنی این همه افسر دوره دیده و درجه دار کار کشته ، عرضه ندارید یک مشت آدم کوچه و بازار را کنترل کنید؟ اگر یک دفعه دیگر ، فقط یک دفعه دیگر بخواد چنین اتفاقی بیفته ، درجه های همتون را می کنم و می فرستمتون نظام جمع ، قدم رو برید! مفهوم شد؟ همه یک صدا گفتند : بله قربان! سرهنگ هر بد و بیراهی را که از مافوق خود شنیده بود ، همه را تحویل افسر های زیر دستش داد . به دستور سرهنگ غفاری ، برنامه دقیقی طراحی شد و نیرو های نظمیه آماده شدند که زیر نظر او از اذان مغرب به طور ناگهانی ، محله بالا کفت را در محاصره بگیرند و تمامی کسانی را که در عزاداری شرکت می کنند ، مخصوصاً سران آنها را دستگیر کنند . توی بازار همه چیز آرام بود . مردم که از حرکت عزاداری حساب شده دیشب و دست به سر کردن مأموران ، خیلی خوشحال بودند از روی رضایت ، نگاه های معنی داری به هم می کردند . مأموران مخفی با لباس مبدل ، در همه جای بازار پراکنده بودند و همه چیز را زیر کنترل خود داشتند . دو نفر مأمور در دو سوی بازار ، از فاصله نسبتاً دور مغازه پهلوان ملا علی را زیر نظر داشتند . شاگرد حجره از صبح ، چند بار گفته بود : - حاج آقا! این دو نفر چی می خوان؟ عین چوب خشک از صبح تا حالا ، آنجا وایستادن و جم نمی خورن و چشم از حجره ما بر نمی دارن ، ما نظرم میاد که مأمور باشن . پهلوان با بی اعتنایی گفت : - چه کار به کار مردم داری پسر؟ سرت به کار خودت باشه . مأمور هستن

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 78صفحه 6