مجله کودک 445 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 445 صفحه 8

شباولمیهمانی چند سالی بود که میخواستم روزه بگیرم، اما نمی توانستم. چون کوچکتر از آن بودم که بتوانم سحرها از خواب بیدار شوم. مادرم هم اجازه نمی داد بدون سحری روزه بگیرم. تازه اگر هم دور از چشم مادرم، می توانستم بدون خوردن صبحانه به مدرسه بروم، نزدیکیهای ظهر گرسنگی امانم نمی داد. آن وقت مجبور بودم روزه کله گنجشکیام را هم بخورم! برای همین ماه رمضانها، به بزرگترها حسودیام میشد. وقتی که پای سفره افطار، روزهشان را باز میکردند، من دلم میگرفت. تا این که دوازده سالم شد. مادرم میگفت پسرها میتوانند تا پانزده سالگی صبر کنند، اما من بیشتر از این طاقت نداشتم که با بزرگترها به مهمانی خدا نروم. پس عزمم را جزم کردم و تصمیم گرفتم ماه رمضان آن سال را روزه بگیرم. 70 سال پس از میلاد مسیح (ع) و در اردیبشت ماه، یک شبح نورانی در آسمان قسمتی از اروپا دیده شد. ده سال بعد نیز در سفر یکی از امپراتوران روم باستان، شعلههای نورانی عجیبی بر فراز یک جنگل که محل عبور امپراتور بود، دیده و گزارش شده است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 445صفحه 8