مجله کودک 445 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 445 صفحه 15

ها هم بلافاصله دستور فکر گنده را اطاعت کردند و با فرمان خیاط پیر شروع کردن به قیچی زدن پارچه ها و دوختن آنها. آنها میدوختند، برش میزدند. سوزن نخ میکردند و شب و روز کار میکردند، تا اینکه همه پارچهها تمام شد و لباس آماده نشد. فکر گنده دوباره دستور داد آدمها همه پردهها، ملافهها، گلیمها و لباسهای خودشان را بیاورند و کار را ادامه دهند. آدمها هم همین کار را کردند و سرانجام مجبور شدند لباسهای خودشان را هم دربیاورند و به لباس غول اضافه کنند و سرانجام پس از سالها لباسی رنگارنگ و گرم و نرم آماده شد. آقای غول با دیدن لباس حسابی خوشحال شد و آن را پوشید و با اینکه کمی برایش تنگ بود اما حسابی گرمش شد و همانجا روی کوه دراز کشید و خر و پفش رفت به آسمان و تازه آن وقت بود که آدمها شروع کردن به لرزیدن و عطسه کردن. افسر کشیک نیروی هوایی کشورمان به نام یوسفی در ساعت 12 شب با چند تماس تلفنی روبرو میشود که به او میگویند در آسمان تجریش، اشیاء نورانی مشاهده میشود. او ابتدا فکر میکند که یک هلیکوپتر (بالگرد) در حال پرواز در آن منطقه است. اما همکارش، شاهرخی نیز وجود این نقاط نورانی را تایید میکند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 445صفحه 15