مجله کودک 445 صفحه 38
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 445 صفحه 38

هستی: «چه حرفی می­زنی­ها. خودت که میدونی عزیز پاش درد می­کنه و نمی­تونه بیاد بالا. تازه اگر هم بخواد بیاد سه ساعت طول می­کشه تا برسه بالا. آخه چقدر باید سختی بکشم؟ چرا من این همه سختی دارم؟ چقدر من بدبختم.» سپیده: «این چه حرفیه که می­زنی؟ چیزی نشده که. اصلا، اصلا می­خوای یه چیزی رو بدونی؟ گوشت رو بیار جلو...» -: «هستی، تا مامان بزرگت میاد در رو باز کنه بگو ببینم سپیده چی می­گفت؟» هستی: «ا، زرنگی؟ اگه می­خواست شما بهمین که توی گوشم نمی­گفت. خب بلند بلند می­گفت تا همه بفهمن.» آفرین بر هستی و بر رازداریش. اما از انجا که خوانندگان باید در جریان قصه قرار بگیرند. بدینوسیله به اطلاع می­رساند که سپیده (یواشکی): «به کسی نگی­ها، اما بابا و مامان من هم گاهی، یه کم با هم دعواشون میشه، اما بعدا دوباره خوب میشن.» سپیده رو بگو که میگه اینا شیرینی زندگیه!» مامان بزرگ: «بیا یه دقیقه بشین بغلم ببینم گنجشکم. ببین قلبش چه جوری تالاپ تالاپ می­کنه. غصه نخور. باید عقل­هامونو رو هم بریزیم و ببینیم چکار می­تونیم بکنیم و یه تصمیم عاقلانه بگیریم. منظور سپیده هم این بوده که اینها نمک زندگیه. نمک شوری که آخرش شیرینه. انشاالله که شیرینه. اِ. تلفن داره زنگ میزنه، بریم تو ببینیم کیه؟» مامان بزرگ: «آره دخترم، اینجاست، پیش منه، نگران نباش. آمده قرص بگیره. شرمنده، ندارم، الان می­رم و می­خرم. بالا چه خبره؟» مامان: «قرص نمی­خوام. هستی را همانجا نگه دارین تا من تکلیفم را با این حضرت آقا روشن کنم.» بعد عقل­هامونو ریختیم رو هم تا اینکه یه فکر بکر به کله من رسید. الیوت و ای تی رفته رفته به هم عادت می کنند. ای تی با کمک انگشتان استخوانی، سرخ رنگ و جادویی خود که قدرت درمانی نیز دارد، با الیوت تماس برقرار میکند. این دو آن قدر به هم وابسته میشوند که بیماری یکی بر روی دیگری هم اثر میگذارد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 445صفحه 38