مجله کودک 445 صفحه 39
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 445 صفحه 39

بابا که آمد دم در تا نامه را بگیره من می­پرم تو و در رو روش می­بندم تا بمون بیرون. یه کم جدا بشن خنک میشن و عصبانیت­شون میره.» مامان بزرگ: «بد نیست ولی زیاد هم جالب نبود. روز تعطیلی که پستچی نمیاد. گلکم، منظورم این نبود که این­قدر نقشه­های عجیب غریب بکشیم. بعضی وقت­ها همین دل­های صاف خیلی کارها می­کنه. دل منو که لرزوند شاید... بارک­الله دختر. برو دو تا چای بریز و با این زبان دراز و شیرینت ببر بالا. حتما دهنشون خشک شده از بس حرف زدن. دلم روشنه که این دل صافت میتونه کارهایی بکنه. برو ببینم...» چی میگه عزیز؟ چه حرف­ها می­زنه­ها. آخه الان برم و چی بگم؟ بابا و مامان که اصلا الان به حرف من گوش نمی­دن. چه میدونم. عزیز حتما یه چیزی میدونه که میگه. هستی: «بفرمایید. ببرین با مامان نوش جان کنین بلکه یه کم نمک­های زندگی از دهنتون پایین بره. گلوتونو میزنه­ها.» بابا: «خانم بیا ببین چی میگه این دختره؟» مامان: «چی شده؟ گفتم که پایین بمانی.» هستی: «الان میرم مامان. برایتان چای آوردم تا با نمک­ها و شیرینی­های زندگی­تان بخورید. من که نفهمیدم بالاخره اینا شیرینیه یا نمکه، نه شوره، نه شیرین، تلخ تلخه. اما هر چی هست مواظب باشین زیاد نخورین. مامان مگه دکتر بهت نگفته نمک زیاد برای فشارخونت خوب نیست؟ باباجون شیرینی برای وزنت خوب نیست­هنا. از من گفتن.» من که نفهمیدم چی شد. فقط چهار تا دانه حرف زده بودم. این قصه همان جوری که عزیز گفته بود آخرش شیرین بود. به شیرینی چیزی که باباو مامان باخنده خوردند. قصه تمام شد. اما می­خوام یه چیزی بگم. اگه نگم تو دلم می­مونه. به این آقاهه نگاه کنین، بابامه. همیشه همین­جوری می­خنده. اصلا بهش میاد اخم کنه؟ اما سرانجام ای تی مریض میشود و الیوت از ترس اینکه مبادا او بمیرد. مجبور میشود ای تی را به مادرش نشان بدهد. از این زمان به بعد است که پای مقامات دولتی و دانشمندان به خانه الیوت باز میشود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 445صفحه 39