مجله کودک 445 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 445 صفحه 9

شب اول ماه، قبل از آن که کارهای مادرم تمام شود، به سراغ بقچه جانمازش رفتم. سجاده را که باز کردم، کتاب دعای خوشبوی مادرم را دیدم. خیلی دلم میخواست بدانم توی آن کتاب چه نوشتهاند که مادر، شبهای طولانی برگهای آن را ورق میزند و زمزمه میکند و اشک میریزد. با سرعت، برگهای آن را ورق زدم تا رسیدم به دعاهای ماه مبارک رمضان. دیدم چقدر دعا دارد! دعای دیدن هلال ماه رمضان، دعاهای شب اول، دعاهای شبهای دیگر، دعاهای روز، دعاهای شب و... با عجله به ترجمه بعضی از دعاها نگاه کردم. براستی که زیبا بود. اشک داشت توی چشمهایم حلقه میزد که صدای پای مادر را شنیدم. زود کتاب را سر جایش گذاشتم و جانماز را جمع کردم و بقچه را پیچیدم. به خودم قول دادم که آن شب، قبل از سحر از خواب بیدار شوم. لباس راحتی را که مادر به تازگی برایم دوخته بود و هنوز هم نپوشیده بودم، کنار گذاشتم. دلم می خواست وقتی هنوز پدر و مادرم از خواب بیدار نشدهاند، من از خواب بیدار شوم. پاورچین پاورچین به طرف شیر آب بروم و وضو بگیرم... (ادامه دارد) کشیش کلیسای شهر «آفن» آلمان در سال 810 میلادی از عبور یک شی گرد و درخشان در آسمان خبر داده است که باعث رم کردن اسبها شده است. کریستف کلمب کاشف قاره آمریکا هنگامی که در حال دریانوردی به سمت قاره آمریکا بود (سال 1492 میلادی) از بالا و پایین رفتن یک شی نورانی در آسمان خبر داد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 445صفحه 9