
از قصههای بوستان سعدی
رازِ شفای بیمار
محمدعلی دهقانی
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود.
در روزگار گذشته، پادشاه بزرگی که صاحب ثروت و قدرت فراوان بود، به سختی بیمار شد. بیماری پادشاه روز به روز سختتر و درد و رنج او روز به روز بیشتر میشد. تمام پزشکان ماهر و چیرهدست کشور به بالین پادشاه آمدند و او را معاینه کردند. اما معالجه و درمان آنها روی پادشاه بیفایده بود و حال او روز به روز بدتر و بدتر میشد. در این میان یکی از درباریان که خدمتکار مخصوص پادشاه هم بود، به او گفت: «سرورم! شنیدهام که در این شهر مردی عابد و پارسا زندگی میکند، که اهل حق و راستی و صفاست و آدمی پاک و درستکار است. میگویند دلی پاک و روشن دارد و هر دعایی بکند، زود اجابت میشود. اگر اجازه بدهید، برای درمان شما از او کمک بخواهیم؟!» پادشاه که چارهی دیگری نداشت، قبول کرد و دستور داد تا مرد درویش را به قصر دعوت کنند. وقتی که مرد درویش به قصر آمد، همه از دیدن شکل و قیافه
شاهین
شاهین پرندهای بسیار جسور و باشهامت است. حدود 40 گونه از این پرنده شناخته شده است که با نامهای گوناگون در سراسر کره زمین پراکندهاند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 497صفحه 16