مجله خردسال 5 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء- مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 5 صفحه 6

و مترسک خوشحال بود و می­خندید. پرنده­ها مترسک را درست وسط مزرعه روی زمین گذاشتند. مترسک به دور و برش نگاه کرد. مزرعه طلایی گندم، حالا سفید سفید بود. موش از مترسک بالا رفت و در حالی که از سرما می­لرزید خودش را توی جیب کت مترسک انداخت و گفت: «اینجا هم گرم است و هم نرم!» پرنده به مترسک گفت: «ما باید برویم. خوشحال باش و زمستان را تماشا کن.» مترسک بـا شادی گفت: «بهـار منتظرتان هستم!» بعد همه­ی پرنده­هـا از مترسک خداحافظی کردند و رفتند. آن شب، مردمی که از کنار مزرعه می­گذشتند، با تعجب به مترسک نگاه می­کردند با خود می­گفتند: «حتمـا صاحب این مزرعه فراموش کرده، مترسکش را توی انباری بگذارد.» بعضی­ها هم می­گفتند که خودشان دیده­اند یک عالمه پرنده بالای سر مترسک پرواز می­کرده­اند. و بعضی­ها می­گفتند: «شنیده­اند که مترسک خودش پرواز کرده و از انباری بیرون آمده است.» خیلی­ها، خیلی چیزها گفتند، اما هیچ وقت، هیچ کس، از راز مترسک و موش و پرنده با خبر نشد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 5صفحه 6