مجله خردسال 7 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 7 صفحه 8

فرشته­ها دیروز، پدر و مادر من روزه بودند. وقتی آن­ها روزه می­گیرند، هیچ چیز نمی­خورند. نه آب و نه غذا. من می­خواستم روزه بگیرم، اما ظهر خیلی گرسنه شدم و ناهار خوردم. شب، وقتی که پدر و مادرم کنار سفره­ی افطار نشستند، من به اتاق رفتم و به فرشته­ها گفتم: «به خدا بگویید که می­خواستم روزه بگیرم اما گرسنه شدم و ناهار خوردم. به خدا بگویید دلم می­خواهد مثل پدر و مادرم باشم. به خدا بگویید او را همیشه دوست دارم و دلم می­خواهد همیشه از من راضی باشد...» پدرم توی اتاق آمد و گفت: «روزه گرفتن فقط غذا نخوردن نیست. اگر خوش اخلاق باشی، به حرف­های من و مادرت گوش کنی و در کارهای خانه به مادر کمک کنی، مثل این است که روزه گرفته­ای. باید همیشه راستگو باشی و به کسانی که روزه هستند احترام بگذاری. آن وقت خدا از تو راضی می­شود. حالا بیا و با ما افطار کن، کوچولوی روزه­دار من!» من صدای خنده­ی فرشته­ها را شنیدم و به آن­ها قول دادم که همیشه مهربان، خوش اخلاق و راستگو باشم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 7صفحه 8