مجله خردسال 25 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 25 صفحه 18

، و دویدند و دویدند. توی راه هر حیوانی به آن­ها می­رسید و می­فهمید که چرا آن­ها می­دوند، همراه­شان از جنگل فرار می­کرد. روی شـاخه­ی درختی نشسته بود و فکر می­کرد. ناگهـان صدایی شنید. هر لحظه، صدا بلند و بلندتر می­شد. با خودش گفت: «با این که پیر شده­ام و گوش­هایم خوب نمی­شنود اما این صدا آن قدر بلند است که من هم آن را می­شنوم.» کمی بعد، از دور گرد و غبار زیادی دید. گرد و غبار نزدیک­تر شد. آن­ها حیوانات جنگل بودند که­داشتند فرارمی­کردند. وقتی حیوانات فراری به رسیدند، از آن­ها پرسید: «چرا فرار می­کنید؟» حیوان­ها جوابش­را ندادند. چون می­خواستند زودتر فرار کنند. دنبالشان پرواز کرد بالای سر رفت و گفت: «چه خبر شده؟ چرا فرار می­کنید؟» همـان طور که می­دویـد گفت: «می­خواهد زلزله بیاید!» گفت: «زلـزله! کی گفته؟» گفت: « دیده که جلوی پـایش زمین تکان می­خورد!» بالای سر رفت و پرسید: «زمیـن چه طوری تکـان خورد؟» که حسابی خسته شده بود گفت: «چه طوری ندارد! زمین تکان خورد. همین!» گفت: «می­شود مرا به همان جایی ببری که زمین تکان خورد؟» گفت: «خطرناک است. ما باید هر چه زودتر فرا کنیم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 25صفحه 18