اما اگر تو دوست داری بدانی، زیر درخت صنوبر، زمین تکان خورد.» حیوانات رفتند و هم به طرف درخت صنوبر پرواز کرد. وقتی به آن جا رسید، زمین را به دقت نگاه کرد. درست دیده بود زمین تکان میخورد. همان طور که به زمین نگاه میکرد ناگهان سر کوچولوی از زیر خاک یبرون آمد. کمی بعد، دیگری بیرون آمد. خندید و به ها سـلام کرد. هفت تا کوچولو از زیر خاک درآمدند و به طرف دریاچه به راه افتادند. باز هم خندید و گفت: «شما کوچولوها همهی حیوانات بزرگ و کوچک جنگل را ترساندهاید.» کمی به ها نگاه کرد. سپس بلند شد و دنبال حیوانات فـراری رفت تا به آنهـا بگوید که زلزلهای در کار نیست. فقط هـا از توی تخم بیرون آمدهاند. همین!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 25صفحه 19