مجله خردسال 3 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 3 صفحه 4

بزرگتر از من، کوچکتر از من زهره پریرخ آن روز، وقتی کاوه جلوی آینه ایستاد، آینه به او گفت: «کاوه لباست کوچک شده! تو بزرگ شده­ای!» در به کاوه گفت: «چه قدر راحت مرا باز کردی، تو خیلی بزرگ شده­ای!» توی حیاط، تا خورشید کاوه را دید گفت: «اوه! کاوه! چه قدر بزرگ شده­ای!» کاوه خیلی خوشحال شد و فریاد کشید: «جانمی جان. خیلی بزرگ شده­ام. بزرگ بزرگ. من توی دنیـا از همه بزرگتر هستم!» گاو، توی مزرعه صدای کاوه را شنید. قاه قاه خندید و گفت: «بیا، بیا من را ببیــن، آن وقت بگو کی بزرگتر است!» کاوه پیـش گاو رفت. فقط تا کنـار گوش گاو می رسـید.گاو، ماع ماع فریـاد کشیـد وگفت: «من از همه بزرگترم، بزرگترم!» اسب توی دشت صدای گاو را شنید. شیهه­ای کشیــد. قاه قاه خنـدید و فریـاد زد: «بیـا، بیـا من را ببــین، آن وقت بگو کی بزرگتر است.» کاوه و گاو پیش اسب رفتند. اسب درست می­گفت، کاوه و گاو از اسب کوچکتر بودند. اسب با خوشحالی بالا و پایین پرید و فریاد کشید: «من از همه بزرگترم، بزرگترم!» شتر از توی صحرا صدای اسب را شنید. قاه قاه خندید و گفت: «بیا، بیا من را ببین، آن وقت بگو کی از همه بزرگتر است!» گاو و اسب و کاوه، پیش شتر رفتند. شتر درست می­گفت، او از اسب و گاو و کاوه بزرگتر بود. شتر با خوشحالی چند بار دور خودش چرخید و فریاد کشید: «من از همه بزرگترم، بزرگترم!» فیل از توی جنگل صدای شتر را شنید. قاه قاه خندید و فریـاد کشید: «بیا، بیا من را ببین، آن وقت بگو کی از همه بزرگتر است!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 3صفحه 4