مجله خردسال 3 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 3 صفحه 7

فرشته­ها یک روز، وقتی که برادر کوچکم خواب بود، مادربزرگم گفت: «مثل فرشته­ها شده.» پرسیدم: «چرا مثل فرشته­ها شده؟» مادربزرگم جواب داد: «چون همه­ی بچه­ها وقتی که می­خوابند، یک فرشته­ی کوچولو می­آید و آنها را می­بوسد. آن وقت صورت بچه ها مثل فرشته­ها می­شود.» گفتم: «فرشته­ها صورت مرا هم می­بوسند؟» مادربزرگم گفت: «وقتی که می­خوابی یک فرشته­ی کوچولو، آرام می­آید و تو را می­بوسد.» من خیلی دلم می­خواست فرشته­ها را ببینم، برای همین هم شب چشم­هایم را بستم ولی نخوابیدم. از لای مژه­هایم نگاه می­کردم، تا اگر فرشته­ی کوچولو آمد، او را ببینم. فرشته می­دانست که من هنوز نخوابیدم، چون هرچه منتظر شدم نیامد، و بعد خوابم برد. حتما همان موقع آمده بود و مرا بوسیده بود. چون صبح مادربزرگم گفت: «دیشب توی خواب مثل فرشته­ها شده بودی!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 3صفحه 7