گربه صدای گوسفند را شنید. روی دیوار پرید و قاه قاه خندید و گفت: «بیا، بیــا من را ببین، آن وقت بگو کی کوچکتر است.» کاوه و گوسفند پیش گربه رفتند. گربه آن قدر کوچک بود که کاوه میتوانست آن را بغل کند. گربه با خوشحــالی گفت: «من از همه کوچـکترم، کوچکترم!» موشـی از توی سوراخـش قاه قاه خندید و فریاد کشید: «بیا، بیا من را ببین. آن وقت بگو کی کوچکتر است.»
کاوه و گوسفند و گربه پیش موش رفتند. موش آن قدر کوچک بود که توی کفش کاوه هم جا میگرفت. موشی با خوشحالی فریاد کشید:
«من از همه کوچکترم، کوچکترم!» ناگهان صدای خندهای از میان
پشمهای گوسفند بلند شد و گفت: «بیا، بیا من را ببین، آن وقت بگو کی کوچکتر است.» کاوه و گوسفند گربه و موش گفتند: «کی بود؟کجا بود؟» کک کوچولویی از میان پشمهای گوسفند قاه قاه خندید گفت: «هستم اما
ناپیدا، بگرد و پیدایم کن.» کاوه و گربه و موش لای پشمهای گوسفند را گشتند، و بالاخره یک کک کوچولو قد نوک سوزن پیدا کردند.
کک با خوشحالی فریاد کشید: «من از همه کوچکترم، من از همه کوچکترم!» میکروبی، صدای کک
را شنید، قاه قاه خندید وگفت:
«بیا، بیا من را ببین، آن وقت
بگو کی کوچکتر است، هر
کجا که آلوده باشد، من
هم هستم و با خودم بیماری
میآورم.» کاوه فریاد کشید،
فرار کرد و گفت: «نه بزرگ
بزرگ مثل نهنگم! نه کوچک
کوچک مثل میکروب. من
فقط قد خودم هستم!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 3صفحه 6