مجله خردسال 15 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 15 صفحه 4

سوسکی خانم با پیراهنش سوسن طاقدیس سوسکی­خانم از خوشحالی روی­پاهایش بند نبود. همه چیز برایش شیرین بود اگر چه تو ی دهنش قند نبود. پس چرا خوشحال بود؟ چون که به عروسی دوستش کرم سیب دعوت شده بود. سوسکی خانم راه افتاد و رفت توی باغچه تا گل بچیند و برای خودش پیراهن بدوزد. آن قدر خوشحال بود که می­زد و می­چرخید و می خواند: یک گل اطلسـی سفیـد می­خوام تا بدوزم یک لبـاس از گل یـاس به­ســرم یک گل میخـک می­زنـم وقتـی که من بـرسم به عروســی با یه دسته یاس و یک همیشه بهار بپوشم با کفش خوش نقش و نگار گلهــای اطلســی می­شــن دامنـم مهمونـا فکر می­کنـن عروس منـم سوسکی خانم با هزار امید گلهایی را که می­خواست چید، بعد آمد به خانه نشست توی ایوان وحالا ندوز کی بدوز. چه پیراهنی دوخت درست مثل پیراهن یک عروس. چند تا گل اطلسی و یاس اضافه آمد آنها را هم زیر دامنش پوشید تا دامنش پف کند و قشنگ­تر بشود. بعد راه افتاد و رفت عروسی. توی راه به خاله عنکبوت رسید که مثل همیشه داشت تارهای قشنگ می­تنید. با تعجب پرسید : «ا...خاله عنکبوت کجایی. مگر عروسی نمی­آیی؟»­خاله عنکبوت خندید و گفت : می­آیم و می­آیم مگر میشه نیام ببین دارم تور می­بـافم بــرایش «ولی باید برای عروس یک هدیه­ای بیارم تـــا بگذارم آن را روی موهــایــش» سوسکی خانم آهی کشید و گفت :«وای وای چه بد شد من هدیه­ای ندارم، اصلا حواس ندارم!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 15صفحه 4