فرشتهها
یک شب، بعد از این که دعا کردم و با خدا حرف زدم، به پدرم
گفتم :«چرا خدا با ما حرف نمیزند؟»پدرم گفت :«خدا با ما حرف
میزند.» گفتم :«چرا من صدای او را نمی شنوم؟»
پدرم قرآن را آورد و گفت :«قرآن پر از حرفهـای خدا اسـت.
همان طور که تو دلت میخواهد وقتی حرف میزنی دیگران به
حرفهایت گوش کنند، خدا هم دوست دارد با خواندن قرآن به
حرفهای او گوش کنیم.»گفتم :«من سواد ندارم و نمیتوانم قرآن
بخوانم.» پدرم گفت : «پس هر بار که من قرآن میخوانم گوش کن.
هربار که صدای قرآن خواندن کسی را میشنوی ساکت و آرام باش
و گوش کن. شنیدن حرفهای خدا هم تو را خوشحال میکند، هم
خدا را راضی میکند.» حالا هر وقت پدرم قرآن میخواند، من هم
کنار او مینشینم و به حرفهای خدا گوش میکنم.پدرم میگوید:
«تو مثل فرشتهها هستی، آنها هم صدای قرآن خواندن را بیشتر
از هر صدایی دوست دارند.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 15صفحه 8