قصههای غار
یک روز گرم گرم
چند روزی بود که پسرک با یک بچه فیل دوست شده بود. آنها هر روز با هم بازی میکردند.
یک روز گرم گرم، وقتی که خورشید داغ داغ میتـابید، پسرک و بچه فیل به کنـار رودخـانه رفتند تا با هم شنا کنند. با این که آب رودخانه، گرمتر از همیشه بود، اما شنـا و بازی در آب آنها را حسابی خنک کرد. بعد از بازی پسرک و فیل از آب بیرون آمدند.
همین که بچه فیل پایش را به خشکی گذاشت شروع کرد به تکان دادن گوشهـای بزرگـش. او میخواست با این کار، آب را ازروی گوشهایش پایین بریزد.
وقتی گوشهایش را تکان داد، بادی وزید و پسرک را خنک کرد. پسر، کمی به فیل نگـاه کرد و با خوشحالی گفت: «یک فکر خوب! همراه من بیا!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 34صفحه 4