پدر میخواست نیزهاش را بردارد که پسرک گفت: «نه! پدر این بچه فیل دوست من است.» مادرگفت: «چرا او را توی غار آوردهای؟» پسرک گفت: «الان میفهمید چرا؟»
بعد آب توی پوست نارگیل را روی گوشهای فیل ریخت. فیل شروع کرد به تکان دادن گوشهایش و نسیمی خنک توی غار پیچید. پدر و مادر با خوشحالی به هم نگاه کردند.
از آن به بعد، تمام روزهای گرم گرم، فیل در غار ماند. پیش پسرک و پدر و مادرش. ظهرهای گرم گرم آنها به نوبت میخوابیدند و یک نفر بیدار میماند تا روی گوشهای فیـل آب بریزد! این طوری بود که اولین بادبزن فیلی ساخته شد!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 34صفحه 6