گفت:«من بازی را خیلی دوست دارم.»
و با خوشحالی گفت:«من بازی میکنم.»
این طوری شد که و و را هم از کمد بیرون آوردند و همه مشغول بازی شدند.
داشت نقاشی میکشید.
با این طرف،آن طرف میرفت و ، بازی میکرد.
ناگهان صدای پایی به گوش رسید.
گفت:«انگار کسی میآید. حالا چه کار کنیم؟»
گفت:«همهی اتاق را به هم ریختهایم.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 102صفحه 18