مجله خردسال 104 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 104 صفحه 4

یک لنگه جوراب، به چه درازی! سوسن طاقدیس خاله عنکبوت می­بافت و می بافت، برای همه جوراب می­بافت. جوراب سفید، برای پیشی. جوراب سبز، برای موشی. جوراب توری برای شاپرک. جوراب پشمی، برای سنجاقک. ولی مـدتی بود که هـرکس از او جـوراب می­خواست، می­گفت: «می­بینیـد، الان مشغول کـارم. بـاور کنید که شب­ها بیدارم. جورابی دراز، مـانده رو دستم. دور انگشتم نخ­ها را بستم. ببینید چه­قدر رنگ و وارنگه، چه­قدر قشنگه، خوبه که فقط، هست یک لنگه.» همه اول تعجب می­کردند. بعد می­گفتند: «خیلی عجیب است. جوراب یک لنگه، خیلی هم زشته، کجا قشنگه؟ یک پا با جوراب، یک پا بی­جوراب، کسی ندیده حتی توی خواب.» خاله عنکبوت می­شنید و حرفی نمی­زد. می­بافت و می­بافت. جوراب دراز و درازتر می­شد. یک روز، شاپرک در گوش سنجاقک گفت: «نکنه خاله، شده دیوانه، جورابش شده، قد یک خانه.» خاله عنکبوت باز هم شنید و حرفی نزد. باز هم بافت و بافت. جوراب دراز و درازتر شد. موشه آمد برای بچه­اش جوراب سفارش بدهد. وقتی جوراب دراز را دید، زد زیر خنده و گفت:

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 104صفحه 4