«خالهعنکبوت، توی این خانه، جورابت شده، قد رودخانه، یک لنگهجوراب، به این درازی، نکنه داری، میکنی
بازی؟» خالهعنکبوت شنیدو حرفینزد و باز
هم بافت و بافتو بافت. جوراب دراز و درازتر شد. همه به او میخندیدند، تا این که یک
روز خندهی
او را شنیدند.
جوراب تمام شده بود. و خاله عنکبوت خیلی خوشحال بود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 104صفحه 5