پاکت پراز را به داد و گفت:
«این ها را بکار و یک باغچهی قشنگ برای خودت درست کن.» خیلی خوشحال بود.
برای همین هم وقتی که به خانهاش برگشت، اومشغولکاشتن ها شد. خاک را با بیل نرم کرد و ها را آن گذاشت.
چند روز گذشت، اما از باغچهی گل خبری نبود.
پیش رفت و گفت: « ها را کاشتم، اما هیچ گلی بیرون نیامد.
کمی فکرکرد و گفت: «به آنها آب دادی؟» گفت: «نه! فراموش کرده بودم.»
بازهم به ، داد و گفت: «حالا برو و اینها را بکار وحتما بهباغچهات آب بده!» رفت و ها را کاشت و به آنها آب داد، اما باز هم گلها بیرون نیامدند.
خیلی ناراحت بود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 104صفحه 18