آسمان
اردک رعد و برق
آسمان پاره شده!
مرغ پیشی
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
یک روز وقتی و با هم بازی میکردند، همه جا تاریک شد.
با عجله به طرف آنها آمد و گفت:«وای! چرا همه جا تاریک شده؟»
میخواست چیزی بگوید که باران شروع به باریدن کرد.
داد زد:«من اصلا باران را دوست ندارم.»
بعد دوید و رفت پشت بوتهها.
پر و بالش را باز کرد و گفت: « ولی من باران را خیلی خیلی دوست دارم.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 106صفحه 17