مهمان
من و مادر میخواستیم چای بخوریم.
یک برگ کوچولوی چای توی استکان من بود.
مادر گفت: « برایت مهمان میآید.»
به استکان مادر نگاه کردم. استکان چای او برگ چای نداشت.
گفتم:«برای شما مهمان نمیآید؟»
مادر خندید و مورچهی کوچولوی کنار قندان را نشان داد و گفت:« این هم مهمان تو!»
با یک قند بزرگ از مورچهی کوچولو پذیرایی کردم.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 106صفحه 22