او فکر میکرد حالا یک جای خوب و زیبا برای زندگی پیدا کرده است.
رفت توی و مشغول شنا کردن شد.
آب خنک بود و شنا در آب خنک را خیلی دوست داشت.
او شنا کرد و شنا کرد و جلو رفت.
تا این که به یک رسید.
پر از آب بود.
درست وسط .
با خودش گفت: «این خانهی من است. قشنگترین جای روی زمین. جایی که در آن آب هست، هست و پشت ، دیده میشود.
حالا سالهای سال است که در و در کنـار قورباغههـا، سنجـاقکهـا و مرغابیهـا خوب و خوش و شاد زندگی میکند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 112صفحه 19