مجله خردسال 119 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 119 صفحه 4

پیشی، هاپو، موشی یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. یک روز هاپو داشت از کنار دیوار می­گذشت که چشمش به پیشی افتاد. پیشی از دیدن هاپو خیلی ترسید. برای همین هم پا به فرار گذاشت. هاپو وقتی ترس پیشی را دید، تصمیم گرفت آن­قدر دنبال پیشی بدود تا او را بگیرد. پیشی بدو، هاپو بدو. همین­موقع موشی بی­خبر از همه­جا، از لانه­اش بیرون آمد که ناگهان دید پیشی به سرعت به طرف او می­آید. ترسید و پا به فرار گذاشت. پیشی با خودش گفت: «حالا که مجبور هستم با سرعت بدوم، دنبال موشی می­کنم تا او را بگیرم.» موشی بدو، پیشی بدو، هاپو بدو. بی­چاره موشی خیلی کوچولو بود. نمی­توانست مثل پیشی، تند بدود. اما خیلی زرنگ بود. همین­طور که می­دوید، با خودش فکر کرد تا راهی برای فرار از چنگ پیشی پیدا کند. آنها آن­قدر دویدند و چرخیدند تا دوباره نزدیک لانه­ی موشی رسیدند. موشی می­خواست بپرد توی سوراخ و از چنگ پیشی فرار کند. اما پیشی جستی زد و با پنجههای قوی­اش، دم موشی را گرفت. هاپو هم جستی زد و دم پیشی را گرفت.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 119صفحه 4