موشی گفت: «هاپو جان! تو میخواهی پیشی را بخوری. پیشی هم میخواهد مرا بخورد. اما من هنوز ناهار نخوردهام. صبر کنید من بروم کمی پنیر بخورم. بعد بیایم پیشی مرا بخورد. آن وقت شما هم پیشی را بخورید.»
هاپو در حالی که دم پیشی را محکم گرفته بود، فکر کرد و گفت: «قبول! ولی زود برگرد.»
پیشی دم موشیرا ول کرد. هاپو همدمپیشی را ول کرد.
موشی دوید و رفت توی سوراخ.
پیشی که میدانست موشی بعد از خوردن پنیر برنمیگردد، پابه فرار گذاشت.
هاپو هم که خیلی خسته شده بود، به لانهاش برگشت.
او بازی پیشی بدو، هاپو بدو را خیلی دوست دارد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 119صفحه 6