بشقاب
لیوان
روزنامه
دسته کلید ساندویچ
ناهار در جنگل
سبد جنگل
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
یک روز قشنگ آفتابی، کوچولو خیلی خوشحال بود.
چون قرار بود، کوچولو و پدرو مادرش به یک زیبا بروند و در ناهار بخورند.
مادر همه چیز را در گذاشت.
کوچولو هم به او کمک کرد.
یک سفره تمیز، سه تا ، سه تا و سه تا .
کوچولو یک ظرف آب هم در گذاشت.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 119صفحه 17