پدر در حالی که را از روی میز بر میداشت گفت: «اشکالی ندارد. ، توی خانه هم خوشمزه است!»
اما کوچولو دلش میخواست در بازی کند و در آن جا ناهار بخورد.
پدر وقتی را بلند کرد، همه از خوشحالی فریاد کشیدند و گفتند: «پیدا شد!»
پدر، زیر مانده بود!
پدر، را تا کرد و آن را در گذاشت. کنار بقیهی چیزها و همه خوشحال و خندان به رفتند.
آن روز به کوچولو و پدر و مادرش خیلی خیلی خوش گذشت.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 119صفحه 19