خوشمزهترین دم دنیا
فریبا کلهر
وقتی دم مارمولک کنده شد، مارمولک خندهاش گرفت و از یک طرف رفت. دمش از طرف دیگر.
مارمولک رفت لب رودخانه تا دوستش را ببیند.
دمش هم در حالی که بالا و پایین میپرید رفت تا دنیا را ببیند.
دم مارمولک کمی که رفت، قور باغهای را دید.
قورباغه بالا و پایین میپرید و آواز میخواند.
وقتی دم مارمولک به قورباغه رسید، هر دو داشتند بالا و پایین میپریدند.
قورباغه گفت: «یک کم آرام بگیر تا خوب ببینمت.»
دم مارمولک گفت: «نمیتوانم آرام بگیرم. من همین جوری هستم. تو آرام بگیر»
قورباغه گفت: «من همین خوری نیستم. اما بالا و پایین پریدن را دوست دارم. میآیی تا رودخانه مسابقه بدهیم؟»
و هر دو به طرف رودخانه حرکت کردند و بالا و پایین پریدند.
پرشهای قورباغه بلندتر بود. پس زودتر به رود خانه رسید و توی آب پرید.
کمی بعد، دم مارمولک نفس زنان به رود خانه رسید و پشت سر قورباغه توی آب پرید.
قورباغه گفت: «من بردم!»
دم مارمولک خواست جوابش را بدهد که ناگهان همه جا تاریک شد... تاریکتر ...تاریک تاریک.
چه اتفاقی افتاده بود؟
ماهی کوچولوی شکمویی دم مارمولک را قورت داده بود.
حالا ماهی کوچولو هی میپرید بالا، هی میپرید پایین، هی آبها را این طرف و آن طرف میپاشید. ماهی کوچولو همان طور که بالا و پایین میپرید رفت و رفت تا به کنار رودخانه رسید.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 163صفحه 4