مارمولک آن قدر سؤالش را تکرار کرد تا بالاخره ماهی شنید و جواب داد: «مثل این که چیز ناجوری خوردهام که هی بالا و پایین میپرم.» و رفت زیر آب.
قورباغه که حرفهای آن دو را شنیده بودگفت: «او یک دم قورت داده!»
مارمولک خندهاش گرفت و گفت: «پس او دم قبلی مرا خورده!»
ناگهان فکری به نظر قورباغه رسید.
پرید و با یک گاز محکم دم کوچولوی مارمولک را کند و خورد.
حالا میتوانست به همه بگوید: «من همین جوری هستم. دست خودم نیست. هی بالا و پایین میپرم.»
مارمولک از خنده توی آب افتاد.
هر وقت دمش کنده میشد، خندهاش میگرفت.
حالا ماهی کوچولو که هی بالا و پایین میپرید، میخواست مارمولک را که از خنده به خودش میپیچید پشتش سوار کند و از آب بیرون ببرد.
چه کار سختی!
اما بالاخره ماهی کوچولو موفق شد مارمولک را نجات بدهد.
مارمولک روی شاخهای نشست و گفت:
«وای چه دم خوشمزهای دارم. هرکس از راه میرسد یک گاز بهش میزند!»
و نزدیک بود که دوباره تویآب بیفتد!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 163صفحه 6