نازنین چتر را باز کرد.
او میتوانست خیلی کارها انجام بدهد.
او بزرگ شده بود.
درست در یک روز مهم!
نازنین خندید.
یک خندهی قشنگ!
خاله زری با دیدن جای
خالی دندان شیری با خوش حالی گفت:
«من فکر میکنم خندهی بچههایی که دندان شیری آنها افتاده، قشنگ ترین خندهها ی دنیاست.»
نازنین جلوی آینه رفت و خندهی خودش را تماشا کرد.
از این کار او مادر خندید، خاله زری خندید، پدر هم خندید و دوباره خانهی آنها پر شد از صدای خنده و شادی.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 164صفحه 6