فرشتهها
من پنج شنبهها را خیلی دوست دارم.
چون ما هر پنجشنبه به خانهی پدربزرگ و مادربزرگ میرویم.
دایی عباس و زن دایی هم میآیند.
آنها حسین را هم با خودشان میآورند.
پدربزرگ وقتی من و حسین را میبیند خیلی خوشحال میشود.
او میگوید: «نوه خیلی شیرین است.»
وقتی من و پدربزرگ ماهیهای توی حوض را به حسین نشان میدهیم، او دست و پایش را نشان میدهد و میخندد.
بعد من و پدربزرگ از کارهای او خندهمان میگیرد.
پدربزرگ میگوید که او هم پنجشنبهها را خیلی دوست دارد.
وقتی من و پدربزرگ و حسین توی حیاط راه میرویم پدربزرگ به یاد امام میافتد و روزهایی که امام دست نوههایشان را میگرفتند و توی حیاط قدم میزدند.
دست پدربزرگ من مثل دستهای امام است، نرم و مهربان.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 164صفحه 8