و دویدند و رفتند توی طویله پیش .
آرام نزدیک لانهی رفت. اما آن جا خالی بود. لانهی هم خالی بود. نزدیک رفت و گفت: «دنبال و میگردی؟»
گفت: «تو میدانی آنها کجا هستند؟» گفت: «بله هر دو در لانهی من هستند!»
میخواست توی لانهی را ببیند.
برای همین هم پوزهاش توی سوراخ لانه گیر کرد.
هر چه کرد نتوانست پوزهاش را بیرون بیاورد.
, را خبر کرد و گفت: «زود بیا که آمده.»
از طویله بیرون آمد. وقتی صدای را شنید با هر زحمتی بود، سرش را بیرون آورد و پا به فرار گذاشت. با اینکه از مزرعه دور شده بود، اما صدای خندهی و و و و را میشنید.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 190صفحه 19