مجله خردسال 186 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 186 صفحه 4

آقای تراکتور مهری ماهوتی آقای تراکتور گم نشده بود، فقط راه روستا را بلد نبود. آخر،او تازه از کارخانه بیرون آمده بود. خیابان خیلی شلوغ بود. آقای تراکتور از اتومبیل کوچکی که از کنار او رد می­شد پرسید: «سلام!شما میدانید راه روستا از کدام طرف است؟» اتومبیل کوچک قرمز، «بوق بوق» خندید. صدای خنده­اش توی خیابان پیچید و گفت: «تو دیگر چه جورش هستی؟ چه قدر گندهای! چه لاستیکهای مسخـرهای داری!» و باز خنـدید و به سرعت دور شـد. آقـای تراکتور با خودش گفت: «چه اتومبیل قشنگی! من که چیزی از حرفهایش نفهمیدم ولی مثل این که از من خوشش آمد. چه قدر زرنگ بود. با همهی کوچکی از من جلو زد.» کمی جلوتر، یک مینی­بوس بزرگ کنار خیابان ایستاده بود. تراکتور جلو رفت و با خوش­حالی گفت: «سلام!شما میدانید راه روستا از کدام طرف است؟» مینی­بوس سرش را برگرداند و همین طور که به زمین و آسمان نگاه می­کرد، «فین و فونی» راه انداخت و گفت: «تو دیگر از کجا آمدی؟ عجب غول بی­شاخ و دمی! ببینم تو را یک جادوگر بدجنس به این ریخت در نیاورده؟» بعد هم گاز داد و رفت. آقای تراکتور با خودش گفت: «چه ماشـین عجیبی! من که چیزی از حرفهایش نفهمیدم، ولی مثل اینکه از من ترسید. با این­حال ماشین قوی و بزرگی بود.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 186صفحه 4