مجله خردسال 186 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 186 صفحه 18

همین موقع چشمش به کوچکی افتاد که روی سنگی نشسته بود و به نگاه می­کرد. به گفت: «تو می­دانی در این کجا هست؟» گفت: «من هم تشنه هستم و نمی­دانم چه­طور پیدا کنم.» گفت: «همراه من بیا!» گفت: «نه! من خیلی تشنه­ام. نمی­توانم راه بروم.» گفت: «بیا و پشت من سوار شو. من تو را با خودم می­برم.» ، پشت سوار شد و آن­ها در به راه خود ادامه دادند. ناگهان ، چشمش به افتاد که خسته و تشنه به روی زمین افتاده بود. از پرسید: «تو می­دانی در این کجا هست؟» گفت: «خیلی خسته و تشنه­ام. راه را هم گم کرده­ام. نمی­دانم چه کنم؟»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 186صفحه 18