مجله خردسال 171 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 171 صفحه 4

دانه­ی گندم یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. یک روز یک دانه­ی کوچک گندم، از یک کیسه­ی بزرگ پر از گندم، بیرون افتاد. دانه­ی گندم قل خورد و قل خورد و رفت دور دور. دانه، در گوشه­ای از خاک نشست و گفت: «کمک کن تا سبز شوم.» خاک با مهربانی، روی دانه را پوشاند و گفت: «سبز شو.» دانه هر چه منتظر شد، سبز نشد. فریاد زد: «تشنه­ام. ابر زیبا! ببار تا سبز شوم.» ابر صدای دانه را شنید و بارید. بارید و بارید.دانه آب خورد، اما سبز نشد. فریاد زد: «خورشید زیبا! بتاب تا سبز شوم.» خورشید صدای دانه را شنید و تابید. دانه گرم شد و کم کم ریشه داد. خاک به ریشه­های دانه غذا داد. ابر بارید و به او آب داد. خورشید به او تابید و دانه کم کم سبز شد و سراز خاک بیرون آورد. خاگ گفت: «دانه­ی کوچک من! سبز شدی!» ابر با قطره­های باران او را نوازش کرد و گفت: «دانه­ی کوچک من! سبز شدی!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 171صفحه 4