5) میمونها برای کمک به او به شهر رفتند.
7) وقتی میمون کوچولو آزاد شد، خیلی گرسنه بود.
6) پدر، تا تاریک شدن هوا منتظر نشست. او میدانست چه طوری میمون کوچولو را نجات دهد.
8) او شیر خورد و بغل مادرش به خواب رفت، یک خواب خوش و شیرین.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 171صفحه 21