مجله کودک 12 صفحه 22
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 12 صفحه 22

روزی یک بچه را از اگر بپرسم راه = ... شما جای نقطه­چین چه می­نویسید؟ درست است به هر جایی از زمین که مردم از آن جا رفت و آمد می­کنند راه می­گویند. حالا نظزتان دربارۀ راه راه چیست؟ می­گویند مثل بدنِ گورخر؟! خوب، قبول است. دیگر از راه راه چه می­دانید؟ شما می­گویید: شلوار راه راه راحتی خانه. دیگر چه؟ میله­های زندان یا قفس. دیگر؟ راه راه مثل محل عبور عابر پیاده یا خطهای سفید روی آسفالت. آفرین، می­خواستم به همین برسی. معمولاً در عکسها کنار خط عابر پیـاده یک چراغ راهنما و یک پلیس هست و امّا در این صفحه شما حرفهای یک پلیـس را می­خوانید. او ستوان حسن کریمی است. سالیان زیادی است که در ادارۀ راهنمایی و رانندگی کار می­کند و از او می­خواهیم برای شما خاطره­ای بگوید. سال 1365 در تهران و در خیابان دماوند سر تقاطع ایستاده بودم که چشمم به دانش­آموزی افتاد. کلاس اول ابتدایی بود. می­خواست از خیابان رد بشود. او احتیاج به کمک داشت و من او را از خیابان رد کردم. یک روز، دو روز، تا پایان سال تحصیلی کار من این بود و او را به آن طرف خیابـان می­بردم تا این که مدرسه­ها تعطیـل شد و تابستان آمد. من دیگر او را ندیدم. یک سال، دو سال، سه سال، پانزده سال گذشت. تا دوباره دیدمش. ماشاءالله بزرگ شده بود. نگاهش کردم و به او گفتم: امیرحسین خودت هستی؟ او هم مرا دید و شناخت. همدیگر را محکم بغل کردیم و از خوشحال اشک ریختیم. خاطرات دوران مدرسه و هفت سالگیِ امیرحسین روی اشکهای شوقِ ما سرسره بازی می­کردندوقِل می­خوردند و پایین می­آمدند. حالا امیرحسین مردی 22 ساله بود که از خدمت سربازی می­آمد و این یکی از خاطرات خوبِ من بود که به تازگی اتفاق افتاد. من هنوز هم هر روز بچه­ها را از خیابان رد می­کنم. می­پرسم: آقای کریمی شما فرزند هم دارید؟ می­گـوید: بـلـه دو تـا، هـر دو دانش آموز ابتدایی هستند. سینا کلاس دوم است و بعضی از کلمه­های مجلّۀ شما را نمی­داند و مجبور است از خواهرش مهسا که کلاس چهارم است بپرسد و یا از من و مادرش سؤال کند. یادم هست در یـکی از مجله­هـای دوست معنای کلمۀ مخدّه را

مجلات دوست کودکانمجله کودک 12صفحه 22