مجله کودک 12 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 12 صفحه 30

پا به پای مهتاب بازنوشتۀ: ناصر نادری شب بود و آن شب ماه جلوه­ای دیگر داشت. قابِ پنجرۀ چوبی اتاق، ماه را توی سینه­اش جای داده بود و خیره به چشمهای باز و هوشیار علی بود که خسته بود. امّا نمی­خوابید. مادر همان طور که کنارش دراز کشیده بود با صدایی غمگین لالایی می­خواند. . لالا لالا، گل لاله، پلنگ در کوه چه می­ناله! چشمان هوشیـار علی به خواب راه نمی­داد. دلش پر از شـوق و ذوق بود. شوق فردا، شوق همپای پدربزرگ شدن، شوق نهادن دستهای کوچکش در دستهای گرم و لطیف پدربزرگ و از پله­های حسینیۀ جماران بالا رفتن و نشستن کنار او. چیز کمی نبود. قلبش تندو تند می­تپید و ان لحظه­ها را پیش چشم می­دید. صدای لالایی مادر قطع شد. . علی! چرا نمی­خوابی؟ مادر خبر از ان دل کوچک نداشت، فقط چشمهایش را می­دید که درشت و پرنور بودند و تسلیم خواب نمی­شدند، علی گفت: «پدربزرگ قول داده که فردا مرا ببرد حشینیه.» زبان کوچولویش هنوز سین­ها را شین می­گفت. مادر گفت: «می­دانم قول داده، به شرط اینکه اول زود بخوابی». علی چشمها را بست و ماه را پشت تاریکی پلکها تنها گذاشت. مادر لبخندی زد و ملافه را تا گردنش بالا کشید.به هفتۀ پیش فکر می­کرد.به اوّلین باری که علی همراه پدربزرگش به حسینیه رفته بود. علی فکر کرده بود که آن همه جمعیّت برای دیدار او آمده­اند؟! وقتی به خانه برگشته بود، در حال که نفس نفس می­زد، دستهای مادر را کشیده بود و

مجلات دوست کودکانمجله کودک 12صفحه 30