مجله کودک 21 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 21 صفحه 14

بعد مامانی آن قدر ترسید، آن قدر ترسید که فرار کرد و از اتاق رفت بیرون. من و محمد حسین هم جیغ زدیم؛ حتماً آن چیزه موش بوده و می­خواست بیاید و ما را گاز بگیرد. مامانی خودش فرار کرد و ما را ول کرد و رفت. آن موش داشت می­رسید به دست من. دستم را کشیدم و جیغ زدم و گفتم: «مامانی! الان منو می­خوره. مامانی بد!». محمد حسین گفت: «من می­ترسم؛ تو رو که خورد، بعد منو می­خوره. بابایی.» یکدفعه مامانی دوید توی اتاق. یک چیزی دستش بود که یک دسته داشت مثل جغجغه؛ ولی بزرگتر؛ ولی سرش مثل جغجغه نبود، صاف بود، مامانی تندی با آن زد توی سر موش و با همان چیز آن را برداشت و گفت: «سوسک کثیف، می­خواستی بچه­های منو مریض کنی؟» من و محمد حسین هنوز گریه می­کردیم. مامانی آن چیز را برد بیرون و بعد آمد توی اتاق و من و محمد حسین را بغل کرد و گفت: «الهی بمیرم براتون. بابایی که اومد، می­گم سم بخره، همه جا رو سمپاشی کنه». ما باز هم گریه می­کردیم. مامانی گفت: «دیگه بسه قربونتون برم، سوسک که چیزی نیست، سوسک به این کوچولویی که اصلاً ترس نداره.» بعد که آرام شدیم، محمد حسین گفت: «محمد مهدی، به نظرت، سوسک چه مزه­ای داره؟» گفتم: «حتماً خیلی مزۀ بدی داره، لابد مزۀ آن دوا رو می­ده که وقتی مریض شدیم، مامانی بهمون داد.» محمد حسین گفت: «خوب شد که مزه­اش رو نفهمیدم.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 21صفحه 14