
نگاهش را در میان مردمی که در سکوت به این
گفتگو گوش میدادند، گرداند. همه منتظر بودند.
نصرانی با تمسخر گفت: «مردی از امت محمد،
از من میخواهد که از او سؤال کنم. پس میپرسم؛
ای بندۀ خدا، به من بگو، چه وقت نه شب است
و نه روز؟»
امام فرمودند: «ما بین صبح تا طلوع آفتاب.» پرسید: «کدام ساعت است؟»
فرمودند: «از ساعات بهشت است. در این
ساعات بیماران به هوش میآیند. دردها ساکن
میشود و کسی که تمام شب را بیدار مانده، در
این ساعات به خواب میرود و آرامش مییابد.
خداوند، این ساعت را در این دنیا، نشانه و دلیلی
برای آخرت قرار داده است.»
نصرانی گفت: «راست گفتی. حال به من بگو
که اهل بهشت چگونه میخورند و میآشامند،
بیآن که چیزی از آنان دفع شود؟»
امام فرمودند: «همانگونه که جنین در شکم
مادر میخورد از آنچه، مادر از آن میخورد و از او
چیزی جدا نمیشود.»
نصرانی گفت: «به من بگو میوههای بهشتی
چگونهاند که هر چه از آنها خورده شود، تمام
نمیشود و پایان نمیپذیرد؟»
امام فرمودند: «میوه بهشتی مانند شعلۀ چراغ
است، میتوان با آن هزاران چراغ را روشن کرد،
بیآن که شعلهاش کم یا نابود شود.»
عالم نصرانی حیرتزده از جای برخاست و
گفت: «از من داناتری را آوردهاید که مرا رسوا
کنید. به خدا سوگند که تا این مرد در این شهر
است، با شما سخن نخواهم گفت. هر چه
میخواهید از او بپرسید و پاسخ بگیرید!»
این را گفت و از میان جمع رفت.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 21صفحه 31