مجله کودک 32 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 32 صفحه 7

از پشت دریا بالا آمد. دریا ماجرا را برایش گفت. ماه گفت: «این که غصه ندارد. الان من همه جا را روشن می­کنم.» و رفت بالا و بالاتر. دوری و فاصله وجدایی خیلی عصبانی شده بودند. دوری گفت: «من که دیگر کاری از دستم برنمی­آید.» فاصله گفت: «من هم دیگر از قطره­ها عقب افتادم.» ولی جدایی گفت: «فقط من می­دانم چه بلایی سرشان بیاورم.» و های وهویی کرد و دود سیاهی ازدهانش درآمد و جلو ماه راگرفت. بعد، جدایی سرراهشان گودال بزرگی ساخت و یک بچه جادوگر به نام عجله را حاضر کرد و به سراغشان فرستاد؛ عجله خودش را شبیه نزدیک کرد و رفت و به آنها گفت: «بدوید. عجله کنید. بیایید از این طرف تا راهتان نزدیک شود.» آنها هم عجله کردند و دنبال او دویدند و توی گودال افتادند.گودال هیچ راهی به بیرون نداشت. آنها اگرچه نزدیک دریا بودند، ولی از او جدا افتاده بودند. کاری نمی­توانستند بکنند، جز این که شر و شرگریه کنند. دریا صدایشان را شنید. دست به کار شد. موجهایش را روی هم انداخت. شر و شور کرد. موجهای بزرگ و کف­آلود ساخت. دریا عصبانی شده بود. همین که دوری و فاصله و جدایی خواستند کاری بکنند، دریا آنها را توی موج­هایش حل کرد و شست و برد. عجله هم فرر کرد و رفت. دریا طوفانی شد. به ساحل آمد. این طرف را گشت، آن طرف راگشت؛ گودال را پیدا کرد وتوی آن سرازیر شد. قطره­ها خودشان را توی بغلش انداختند. دریا آنها را در آغوش گرفت و برد. وقتی ماه دود سیاه را از خودش دور کرد، آنها را دید. او هم باخنده تا صبح تابید و دریا را پر از ماههای کوچک نقره­ای کرد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 32صفحه 7